سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روز ستمدیده بر ستمکار سخت‏تر است ، از روز ستمکار بر ستم کشیده . [نهج البلاغه]

law and political

 
هانا آرنت؛ ترجمه: کوروش برادری

سیاست چیست؟

1. سیاست مبتنی بر واقعیت تکثر انسان ها است. خدا انسان را آفرید،[اما] انسان ها یک فرآورده انسانی، خاکی،محصول طبیعت انسانی است. ازآنجاکه دلمشغولی فلسفه و الاهیات همیشه انسان است، ازآنجاکه همه گزاره های آن ها راست بود حتا اگر فقط یک انسان یا دو انسان یا تنها انسان های مشابهه وجود داشت آن ها هیچ پاسخ فلسفی معتبری برای این پرسش نیافتند: سیاست چیست؟ از آن بدتر: برای هر تفکر علمی – در بیولوژی یا روانشناسی هم در فلسفه و الاهیات- تنها انسان وجود دارد، همان طور که برای حیوان شناسی تنها شیر وجود دارد. شیران موضوعی بودند که فقط به شیران مربوط می شد.
آنچه فاحش است منزلتِ متفاوت میان فلسفه های سیاسی و دیگر آثار نزد همه اندیشمندان بزرگ، حتا افلاطون است. سیاست[نزد این اندیشمندان] هیچ وقت از چنین عمقی برخوردار نمی شود. فقدان درایت باری چیز دیگری نیست مگر فقدان معنا برای ریشه عمیق سیاست.

2. سیاست مساله همزیستی و همبودی متفاوت ها است. انسان ها خود را از لحاظ سیاسی بنابر وجوه اشتراک ماهوی معینی در درون هرج و مرج مطلق یا به خاطر هرج و مرج مطلق تفاوت ها سامان می دهند. مادامی که بدن سیاسی بر خانواده بنااست و عین خانواده فهم می شود، درجات خویشاوندی از یک سوی به منزله آن چیزی تلقی می شود که می تواند متفاوت ترین ها را پیوند دهد، و از سوی دیگر به منزله چیزی که توسط آن پیکره های شبیه افراد هم خود را از یک دیگر تفکیک می کنند و هم مقابل هم دیگر مرزبندی می کنند .
در این شکل سازمانی ، تاآنجاکه مساله انسان در میان است، تفاوت ریشه ای همان قدر قویا ریشه کن شده است که برابری جوهری همه انسان ها ویران گشته است. ویرانه سیاست، از هر دو طرف، از رشد بدن های سیاسی از خانواده پدید می آید. این جا پیشاپیش ذکر شده است مقصود از آن چه عین خانواده مقدس نمادین می شود این است که خدا هم انسان را نیآفریده است هم خانواده را خدا بیشتر خانواده را آفریده است تا انسان را.

3.تاآن جاکه در خانواده چیز بیشتری دید تا همیاری، یعنی مشارکت فعال در کثرت، آدمی شروع می کند نقش خدا را بازی کند، یعنی چنین وانمود می کند که گویی آدم به طور طبیعی می توانست از اصل تفاوت نجات پیدا کند. به جای تولیدمثل یک انسان، تلاش می شود مطابق با عین خود انسان خلق کرد.
به زبان عملی-سیاسی، اما خانواده از اهمیت دیرینه اش ازاین طریق بهره می برد که جهان طوری ساماندهی شده است که در آن برای تک تک افراد، و این یعنی برای متفاوت ترین ها ،سرپناهی نیست. خانواده ها به منزله مآوا و دژهایی مستحکم در یک جهان غیردوستانه و غریب بنیاد می شوند که در آن آدم مایل است پیوند خویشاوندی را بر دوش گیرد. این اشتیاق به انحراف اساسی امر سیاسی راه می برد چون کیفیتِ بنیادی تکثر توسط باب کردن مفهوم خویشاوندی الغا یا بواقع از بین می رود..

4. انسان، آن گونه که فلسفه و الاهیات او را می شناسند، در سیاست تنها در حقوق مساوی وجود دارد – یا تحقق می گیرد – حقوقی که متفاوت ترین ها برای یک دیگر تضمین می کنند. در این تضمین و تصدیق داوطلبانه حق مساوی قانونی به رسمیت شناخته می شود که کثرت انسان ها که تکثر شان را مرهون خود هستند وجودشان وامدار خلقت انسان است.

5. فلسفه دو دلیل نیک دارد هیچ وقت حتا مکانی را هم که سیاست در آن پدید می آید نجوید. دلیل اول این است:
حیوان سیاسی. گویا در انسان چیز سیاسی وجود دارد که گوهرش محسوب می شود. دقیقا این راست نیست.
1) انسان ماورا-سیاسی است. سیاست در میان- انسان ها بوجود می آید، بنابراین مطلقا بیرو ن از انسان. ازهمین روی هیچ گوهر سیاسی واقعی وجود ندارد. سیاست در میان [انسان ها] پدید می آید و خود را به منزله رابطه مستقر می کند. این نکته را هابس فهمیده است.
2) تصور تک خدایی که گویا انسان شبیه آن خلق شده است. از آن جا منتها فقط انسان می تواند وجود داشته باشد، انسان ها به تکرار کمابیش موفق «همان» تبدیل می شوند. انسان آفریده شده شبیه انزوای خدا بنیانی است که بر آن نظریه هابس «وضع طبیعی به منزله جنگ همه علیه هم» بنا گشته است. این جنگ طغیان هرکس علیه همه آنانی است که مورد تنفر قرار می گیرند زیرا حیات آن ها بی معنی و پوچ است – بی معنا برای انسان خلق شده شبیه انزوای خدا.
راه برون رفت غربی از این غیرممکن بودن سیاست در قاموس اسطوره خلقت غربی دگردیسی یا جانشینی سیاست توسط تاریخ است. از مجرای تصور تاریخ جهان تنوع انسان ها در یک فردانسان ذوب می شود که سپس هم بشریت نامیده می شود. ازاین روی است امر ترسناک و غیرانسانی تاریخ که حرف خود را نخست در فرجامش تمام و بی رحم در سیاست پیش می برد.

6) تصور این که ما در یک حوزه بجااست واقعا آزاد باشیم، یعنی نه دغدغه خود را داشت نه وابسته به مواد و مصالح موجود بود، بغایت سخت است. آزادی تنها در سپهر میانی (بینابینی) سیاست وجود دارد. ما از این آزادی به آغوش «ضرورت» تاریخ پناه می بریم. چه پوچی انزجاردهنده ای!

7) شاید وظیفه سیاست برپاکردن جهانی است که برای حقیقت همان قدر شفاف است که برای خلقت خدا. در معنای اسطوره یهودی- مسیحی به این معنا خواهد بود: انسان، آفریده شده شبیه به خدا، از نیروی زایش برخوردار گشته است تا انسان ها را شبیه خلقت الاهی سامان دهد. این احتمالا بی معنی است. اما این یگانه تجلی و توجیه ممکن تفکر_ حق طبیعی است.
در تفاوت مطلق همه انسان ها از یک دیگر که بزرگ تر از تفاوت نسبی اقوام، ملل یا نژادها است، در کثرت خلقت انسان توسط خدا نهفته است. بدینسان اما سیاست این جا دقیقا هیچ چیزی برای آفریدن ندارد. سیاست درواقع از همان ابتدا متفاوت های مطلق را از جهت برابری نسبی و بر خلاف متفاوت های نسبی سازماندهی می کند.


درآمدی بر سیاست

پیشداوری علیه سیاست و آن چه درواقع سیاست امروز هست.


اگر بخواهیم درباره سیاست در دوران ما حرف بیم باید از پیشداوری هایی آغاز کنیم که ما همه، اگر اتفاقا سیاستمدار حرفه ای نباشیم، برله سیاست در سَر داریم. این پیشداوری ها که در همه ما مشترک است خود نمایانگر چیز سیاسی در معنای اعم کلمه اند: آن ها از بلندپروازی فرهیختگان آب نمی خورند و بدهکار کلبی مسلکی آنانی نیستند که سردوگرم روزگار بسیار چشیدند و فهم کمتر کردند. ما نه می توانیم این پیشداوری ها را نادیده بینگاریم چون آن ها در درون ما ابراز وجود می کنند، و نه می توانیم آن ها را بیاری استدلال ها مجاب کنیم چون آن ها می توانند به واقعیت های انکارناپذیری استناد کنند و موقعیت واقعا موجود کنونی را ، آن هم درست در وجوه سیاسی اش، با امانت بازتاب دهند. بااین اوصاف این پیشداوری ها داوری نیستند. آن ها موید آنند که ما به وضعیتی مبتلائیم که در آن ما ازلحاظ سیاسی دقیق نمی دانیم حرکت کنیم یا حرکت نکنیم. خطراینجاست که امر سیاسی اساسا از صحنه جهان رخت بندد. اما پیشداوری ها عجولند؛ نوزاد را با تشت بیرون می رید، چیزی را که به سیاست پایان خواهد داد با سیاست خلط می کنند و آن چه را فاجعه می بود بمنزله چیزی قلمداد می کنند که گویی ذات سیاست است و ازهمینروی غیرقابل دفاع.
در پشت پیشداوری های امروز برله سیاست، یعنی از زمان اختراع بمب اتم، دلهره و هراس ایستاده است بشریت بتواند خود را از طریق سیاست و لوازم خشونت دراختیارش از جهان محو کند، و – در ارتباط مستقیم با این دلهره – امید، بشریت بصیرت نشان خواهد داد و، به عوض خود، سیاست را از سر راه بر خواهد داشت، آن هم ازطریق حکومت جهانی که دولت را در دستگاه اداری منحل کند، منازعات سیاسی را ازطریق دیوانسالاری رفع و رجوع کرده و ارگان های انتظامی را جانشین ارتش ها کند. هرچند این امید کاملا تخیلی است وقتی از سیاست، همانطور که اغلب اتفاق می افتد، رابطه میان حاکمان و محکومان مراد شود. از این نقطه نظر ما به جای محو امر سیاسی شکل سلطه استبدادی غول آسایی نصیب مان خواهد شد، شکلی که درآن نزاع میان حاکمین و محکومین چنان ابعاد غول آساسی به خود می گیرد که حتا دیگر هیچ عصیانی ممکن نخواهد بود، ، چه برسد به کنترل حاکمان ازطریق محکومان. این خصلت استبدادی هم به این وسیله عوض نخواهد شد که هیچ شخص، هیچ مستبدی، دیگر در این رژیم جهانی کشف نشود چراکه حاکمیت دیوانسالاری، سلطه ازطریق مستعاربودن دفتر کار، کمتر مستبد نیست چون «هیچکس» آن را اعمال نمی کند؛ برعکس، حاکمیت دیوانسالاری بیشتر ترسناک است چون با این «هیچکس» کسی نمی تواند حرف بد و با آن آشنا شود. اما وقتی در لوای امر سیاسی حوزه جهانی را فهمید که درآن انسان ها بطرزمثالی بمنزله کنشگران بر روی صحنه ظاهر می شوند و به امورات انسانی تداوم بی بدیلی اعطا می کنند، امید به هیچ وجه تخیلی نیست. ازسرراه برداشتن انسان ها بمنزله کنشگران اغلب در تاریخ قرین موفقیت بوده است اما در مقیاس جهانی نه – خواه در شکل جباریت که امروز برای ما نشانه عقب افتادگی است که در آن اراده یک انسان راه را باز می خواست، خواه در شکل مدرن حاکمیت تامگرا که درآن آدمی مایل است " نیروهای تاریخی" ظاهرا والاتر غیرشخصی و روندها را رهایی بخشد و انسان ها را به برده آن ها بدل کند. امر واقعا غیرسیاسی در این شکل از سلطه خودش را دقیقا در پویایی عنان گسیخته و خاص آن نشان می دهد که در آن هرآن چه دیروز هنوز بمنزله "بزرگ" معتبر بود امروز می تواند به فراموشی سپرده شود و اگر بنااست جنبش ده بماند باید به فراموشی سپرده شود. هرچند این به هیچ وجه مایه آرامش خاطر نمی تواند باشد وقتی ناچاریم تشخیص دهیم که در دمکراسی های توده ای، بدون هر ترور و درعین حال خودبخودی، چنین ناتوانی انسان ها از یک سوی و روند مدام دستخوش دگرگونی فرسایش و فراموشی ازسوی دیگر جا باز می کند، هرچند این پدیده ها، در جهان آزاد وبدون ترور ، به امر سیاسی در معنای اخص کلمه و امر اقتصادی محصور می مانند.
اما پیشداوری ها برله سیاست، این تصور که سیاست داخلی تاروپودی از دروغ و ریای منافع شرم آور و ایدئولوژی ننگین است حال آنکه آونگ سیاست خارجی میان تبلیغات توخالی و خشونت عریان در نوسان است تاریخ شان خیلی قدیمی تر از اختراع لوازمی است، که با آن ها بتوان هر زندگی ارگانیکی را بر روی زمین نابود کرد. آن چه مربوط به سیاست داخلی است آن لوازم دستکم به اندازه دمکراسی احزاب عمر دارند یعنی چیزی بیش از صد سال. احزابی که وانمود کردند برای نخستین بار در تاریخ معاصر خلق را نمایندگی کنند، علی رغم این که خود خلق هرگز این را باور نکرد. آن چه به سیاست خارجی مربوط است، پیدایش اش باید در آن نخستین دهه های توسعه امپریالیستی اویل قرن باشد هنگامی دولت ملی نه به فرمان ملت اما بخاطر منافع اقتصاد ملی شروع کرد سلطه اروپایی را بر سرتاسر جهان بسط دهد. اما آن چه امروز به پیشداوری مرسوم برله سیاست اهمیت واقعی می دهد: پناه جستن به عجز و ناتوانی، تمنای مایوسانه برای ازدست دادن کامل قابلیت عمل آن زمان هنوز پیشداوری بود و امتیاز ویژه قشر کوچکی، که همرای با لرد آکتون اعتقاد داشت، که قدرت فاسد کننده است و تصاحب قدرتِ مطلق فساد مطلق. بواقع هیچ کس مگر نیچه در تلاشش برای اعاده حیثیت از قدرت این چنین آشکار ندید که این نکوهش قدرت می باید کاملا با آرزوها و امیال توده ها همخوان باشد. هرچند او نیز همگام با روح زمان خود قدرت را که شخص هیچ وقت نمی تواند از آن برخوردار باشد چون قدرت اساسا تنها از عمل مشترک خیلی از انسان ها بر می خیزد با خشونت که یک نفر البته می تواند تصاحب کند، عوضی گرفت یا به عبارتی یکی دانست.

منبع:
Hannah Arent
Was ist Politik?
Piper München Zürich
M?rz 2003




Rohullahazizi ::: یکشنبه 86/9/11::: ساعت 10:24 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 4


کل بازدید :3558
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<